اصفهان
اینکه شهری را در کشورت داشته باشی که خودش به تنهایی نصف جهان باشد حس عجیبی است. اما چگونه نصف جهان میتواند در ۵۵۰ کیلومتر مربع جا شود؟ دامن این شهر چقدر کش آمده تا توانسته است نصف جهان را درون خودش بریزد و با خود به خانه ببرد؟ بیش از شش هزار اثر باستانی و تاریخی شوخی نیست. انگار شبیه همان کاشیکاریهای ظریف مسجد شیخ لطف الله، شبیه همان مینیاتورهای بینظیر رضا عباسی، مانند مینا کاریها، خاتمکاریها و قلمکاریهای پرحوصله و دقیقی که همه جای اصفهان را گرفتهاند، این شهر، جهان را و تاریخ را کوچک و مینیاتوری کرده و در خودش جای داده است. هرچند با نگاهی به این همه هنرمند، این همه شاعر و نقاش و معمار که اصفهان در خودش پرورانده میتوان فهمید که آنهایند که جهان را در ۵۵۰ کیلومتر خود باز آفریدند، آنهایند که چنین دامن پرچینی دوختهاند به قامت شهرشان که قدمتی بس طولانی دارد. اصلا اصفهان زرنگ است، خودش بلند نمیشود برود نصف جهان را بیاورد، پخش کند در دلش، او فهمیده که برای اینکه جام جهاننمایی باشد که زیباییهای دنیا را انعکاس دهد، فقط لازم است آدمها را پرورش دهد، ذوقشان را به بار بنشاند، آنها خودشان هر یک به تنهایی جهانی خواهند شد در دل آبی اصفهان. کل شهر که هیچ من میگویم فقط همان میدان نقش جهان، فقط همان یک میدان که باز میشود به حجرههای دور و برش، به صدای چکشهای بیامان قلمکارها، به سوزن ظریف پتهدوزان و سرمهدوزان، به رنگهای مانده بر قلمموی باریک نقاشان، همانجا که پاتوق همیشگی هنرمندان این شهر بوده، همانجا که صائب و طغرا و طالب آملی مینشستند دور هم و برای هم شعر تازه میخواندند، همان یک میدان برای اینکه شهری را آباد کند کافیست. و شاه عباس صفوی که ایستاده بر کاخ چهارباغ نظاره میکرد جهانی را که هنرمندانش در مقر حکومت او به پا کرده بودند و عکسش را حک میکردند بر قلیانها، استکانها، نعلبکیها. اصفهان شیرین است مثل گز، مثل پولکی و ظریف است مثل خاتم، مثل میناکاری. بگذارید اعتراف کنم نصف جهان کم است، این شهر بیش از این حرفهاست بگذارید اعتراف کنم «اصفهان را نیمه خوانند از جهان/ صد جهان من دیدهام در اصفهان»